loading...
ミ★ミلاچیــــــــــــــنミ★ミ
DUYĞU بازدید : 4043 پنجشنبه 17 دی 1394 نظرات (35)

 

زنی را میشناسم من...

که در یک گوشه ی خانه، میان شستن و پختن سرود عشق میخواند ...

نگاهش ساده وتنهاست، صدایش خسته ومحزون، امیدش در ته فرداست ...

زنی با تار تنهایی ،لباس تور میبافد،زنی در کنج تاریکی نماز نور میخواند ...

زنی خو کرده بـا زنجیر، زنی مانوس بـا زندان...

تمام سهم او این است، نگاه سرد زندانبان!

زنی بــا فقر میسازد، زنی بــا اشک میخوابد

زنی بـا حسرت وحیرت، گناهش را نمی داند ...

زنی درد نهانش را ز مردم میکند مخفی ،که یکباره نگویندش چه بدبختی ...

زنی را میشناسم من...

که میمیرد زیک تحقیر، ولی آواز میخواند که این است بازی تقدیر ...

زنی را میشناسم من ...

که شعرش بوی غم دارد ولی میخندد وگوید که دنیا پیچ وخم دارد ...

DUYĞU بازدید : 2908 سه شنبه 13 مرداد 1394 نظرات (48)

  

بعضی ها بــه خـانـه ات می آیند

سر سفره ات می نشینند

نــان و نمکت را می خورنـد 

به اتــاقت می رونــد 

این یعنی وارد حریم زندگی ات می شوند ...

امــا حرمت حریــم ت را نمی دانند .

از خانه ات که گذشتند 

از تـــو نـیـز می گذرند !

زیــر پـــا له می کنند

تمام باورهایی  که از آنها ساخته بودی

بعضی هــا چـقـدر غـریــب اند

و چقدر بـی انــصاف

DUYĞU بازدید : 2857 جمعه 29 خرداد 1394 نظرات (59)

 

کــاش می شد زنـــدگی تـکرار داشت

لااقل تــکرار را یــکبــار داشت!

ساعتم بـــرعکس می چرخـیـد و من

بـــر تــنم می شد گـــشاد ایـن پیرهن

آن دبـستـان ، کـودکـی، سرمشق آبــــ ...

پـــای مــادر هم بــرایـم جـای خواب

خود بــرون می کــردم از دلـواپسی

دل نمیدادم بــه دست هــر کسی

عمر هستی ،خوب و بــد بسیـار نیست 

حــیــف هــرگـز قـابـل تــکـرار نیست!!

DUYĞU بازدید : 2579 دوشنبه 18 اسفند 1393 نظرات (70)

 

دل تـکـونی از خـونه تکونی واجب تـره..!

 

دلـتــو بـتکون, از حـــرفا, بُـغـضا,آدمــا..

 

دلـتــو بتکون از هرچی که تو این یک سال, یادش دلتو به درد آورد..!

 

از خـاطره هایی کـه گــریه هاش بیشتر از خـنده هاش بود..!

 

از نفهمبدنِ اونــایی کــه همیشه فهمیدیشون

 

دلتـو بتکون از کـوتــاهی هـای خـودت

 

اگــه بـا "یــه ببخشید! من هــم مقصر بــودم"

 

یــــکی رو آروم می کنی, آرومــش کن.

 

دلــتو بتـکون..یــه نــفس عـمیق بــکش..

 

سلام بـــده بــه بــهــار..

 

بــه اتــفــاقــای خــوب..!

DUYĞU بازدید : 2350 پنجشنبه 14 اسفند 1393 نظرات (36)

 

دریــافتم، زنــدگی معجزه حــیــات است.

زنــدگی بــا کلمه‌هـای مـن سـاخته می‌شـود

و هــر کـلمه‌ ای رد پــای معجزه اسـت.

پس می‌تــوانــم زیــبایی را بــا کلماتــم بـیـافـرینـم.

هــرگــاه کسی خـشم داشت بــدانــم

بــه نـوازش و کلام مهرآمیزی نیـازمند است.

هــرگــاه کسی نـومیـد بــود بــه کلماتی کـه

سـپـاس او را ابــراز کنند محتــاج است.

هــرگــاه کسی حسـد می‌ورزید نـیـاز دارد دیـده شود.

اگــر کسی شـاکـی و گـله مند بـود نــیاز دارد شنیـده شود.

اگـــر کسی تــلخ بــود نــیــاز دارد مهــربانی دریــافت کند.

و اگـر کسی ستـم می‌کنـد نیـاز داشتـه دوست داشتـه شود.

اگــر کـسی بـخل ورزد بــایــد کـه بـخشیده شـود.

و هـمـه‌ ی ایــن سـایــه‌ها در روح و روان مـا نیاز دارند

که عشق بر آن‌ها چون بـاران بـبـارد، بـبـارد و بـبـارد.


DUYĞU بازدید : 2227 یکشنبه 03 اسفند 1393 نظرات (39)

 

 

ﺗــﻮ ﺭﺍ "زنــــ " ﻣﯽﻧــﺎﻣـﻨـﺪ ...

 

ﻣﻀﻤﻮﻧﯽ ﮐـﻪ ﺟـﺬﺍﺑﯿﺘﺶ ﻧـﻔﺲ ﮔـﯿـﺮ ﺍست ...

 

ﺩﻧـﯿﺎﯼ زنـانه ی ﺗـﻮ ، ﻧـﻪ ﺑـﺎ ﺷﻤﻊ ﻭ ﻋﺮﻭﺳﮏ ﻣﻌﻨـﺎ ﭘﯿﺪﺍ ﻣﯽﮐﻨﺪ

 

ﻭ ﻧـﻪ ﺑـﺎ ﺍﺷﮏ ﻭ ﺍﻓﺴﻮﻥ ...ﺍﻣــﺎ ﺗـﻤـﺎﻡ ﺍﯾـﻦﻫﺎ ﺭﺍ ﻫﻢ ﺩﺭ ﺑــﺮ ﻣﯽﮔـﯿﺮﺩ ...

 

ﺗـــﻮ ﻧـــﻪ ﺿﻌﯿﻔﯽﻧــﻪ ﻧــﺎﺗــﻮﺍﻥ!!!

 

ﭼـﺮﺍ ﮐـﻪ ﺁﻓـﺮﯾﺪﮔﺎﺭﺕ ﺗــﻮ ﺭﺍ ﺑـﺪﻭﻥ ﺧﺸﻮﻧﺖ ﻭ ﺯﻭﺭ ﺑـﺎﺯﻭ ﻣﯽﭘﺴﻨﺪﺩ ...

 

ﺍﺷﮏ ﺭﯾﺨﺘﻦ ﻗـﺪﺭﺕ ﺗـﻮ ﻧﯿﺴﺖ ، ﻗــﺪﺭﺕ ﺭﻭﺡ ﺗــﻮﺳﺖ ...

 

ﺍﺷﮏ ﻧﻤﯽﺭﯾﺰﯼ ﺗــﺎ ﺗـﻮﺟﻬﯽ ﺭﺍ ﺑـﻪ ﺧـﻮﺍﺳﺘﻪﺍﺕ ﺟﻠـﺐ ﮐﻨﯽ ...

 

ﺑــﺎ ﺍﺷﮏ،ﺭﻭﺣـﺖ ﺭﺍ ﺟـﻼ ﻣﯽ ﺩﻫﯽ ...

 

ﺧــﺎنــه ﺑﯽ ﺗــﻮ ﺳﺮﺩﻭﺳـﺎﮐﺖ ﺍﺳﺖ !

 

ﭼــﺮﺍ ﮐــﻪ ﺷﻮﺭﻭﻫﯿﺠﺎﻥ ﺯﻧــﺪﮔﯽ ...

 

ﺑــﺎﺻﺪﺍﯼ ﺑﻠﻨﺪ ﺣـﺮﻑ ﺯﺩﻥ ﻭ ﻣﻮﺳﯿﻘﯽ ﮔـﻮﺵ ﺩﺍﺩﻥ ﻧﯿﺴﺖ ... !!

 

ﺯﻧــﺪﮔﯽ ﺗــﺮﻧﻢ ﻻﻻﯾﯽِ ﺁﺭﺍﻣﺶ ﺑﺨﺸﯽ ﺭﺍ ﻣﯽﻃﻠﺒﺪ...

 

ﮐـــﻪ ﺧــﺪﺍ ﺩﺭ ﺟــﺎﺩﻭﯼ ﺻــﺪﺍﯼ ﺗــﻮ ﻧـﻬـﻔـﺘـﻪ ﺍﺳﺖ ...

 

ﺗـﻮ ﺗﻨﻬﺎ ﺑـﺎ ﺍﺯﺩﻭﺍﺝ ﮐﺮﺩﻥﻣـﺎﺩﺭ ﺷﺪﻥ ﻧﯿﺴﺖ ﮐﻪ ﻣﻌﻨﺎ ﻣﯽﮔﯿﺮﯼ ...

 

ﺗﻮ ﺑﻪ ﺗﻨﻬﺎﯾﯽ ﻣﻌﻨﺎ ﺩﺍﺭﯼ ، ﻣﻌﻨﺎﯼ ﻋﻤﯿﻘﯽ ﮐﻪ ﺩﺭ ﻭﺍﮊﻩ " زن ﺑـﻮﺩﻥ " ﺍﺳﺖ،

 

ﺍﮔﺮ ﻓﺮﻫﻨﮓ ﻏﻠﻂ ﻭ ﮐﻮﺗﺎﻩ ﻧﻈﺮﯼ ، ﺗﻮ ﺭﺍ ﺿﻌﯿﻔﻪ ﺑﺨﻮﺍﻧﺪ !

 

ﺑــﺎﺯﻫﻢ ﻗـﻮﯼﺗﺮﺍﺯ ﻗﺒﻞ ،ﺍﺯ ﭘﺸﺖ ﻫﻤﯿﻦ ﻭﺍﮊﻩ ﺳﺮﺑﻠﻨﺪ ﻣﯽﮐﻨﯽ ﻭ ﻟﺒﺨﻨﺪ ﻣﯽﺯﻧﯽ

 

ﭼــﺮﺍ ﮐــﻪ ﺧــﺪﺍﻭﻧــﺪ ، ﺗــﻮ ﺭﺍ " زنــــ " ﺁﻓـــﺮﯾـــﺪﻩ ﺍﺳﺖ،

 

ﻭ ﻫﻤـﯿـﻦ ﺑــــﺮﺍﯼ ﺗـــﻮ ﮐـــﺎﻓـــﯿﺴﺖ.

DUYĞU بازدید : 2183 یکشنبه 19 بهمن 1393 نظرات (39)

 

 

 بــــــارالـــــها… 

 

 از كــوے تــــو بیرون نشود،پـــــــاے خیــــالم

 

 نكند فــرق بـــه حــالم ...چـــه بـِــرانی،چــــه بـخوانی… 

 

 چـــه بـــه اوجـــم بــرسانے ؛چــه بــه خـاكم بكشانــی… 

 

 نــــــه مـن آنـــم كــه بــرنجم؛نـــه تـــو آنـے كــه بـِـرانی..  

 

 نــه مـن آنم كـه ز فیض نگهت چشم بـپــوشم  

 

 نــه تــو آنـے كـه گـدا را نـنوازے بـه نگاهے  

 

 در اگـــــــــــر بــاز نگردد…نــــروم بــــاز بـه جـــایی... 

 

 پشت دیوار نشینم چو گــدا بــر سر راهے 

 

 كَـــس بـــه غیر از تـــو نخـواهـم ؛چــه بخـواهے چــه نـخواهے 

 

 بـــاز كن در كــه جــز این خــانــه مـــرا نیست پنــاهے 

DUYĞU بازدید : 2006 پنجشنبه 27 آذر 1393 نظرات (47)

 

ﺭﻭﺯﯼ ﻓﺮﺍﻣﻮﺵ ﺧﻮﺍﻫﯿﻢ ﮐﺮﺩ ﮐﻪ ﭼﻪ ﺻﺪﻣﻪ ﺍﯼ ﺩﯾﺪﯾﻢ،

ﭼــﺮﺍ ﮔــﺮﯾﻪ ﮐـﺮﺩﯾـﻢ ﻭ

ﭼـﻪ ﮐﺴﯽ ﺑـﺎﻋﺚ ﺁﻥ ﺷﺪ ....

ﺳﺮﺍﻧﺠﺎﻡ ﻣﺘﻮﺟﻪ ﺧﻮﺍﻫﯿﻢ ﺷﺪ ﺭﻣﺰ ﺁﺯﺍﺩ ﺑﻮﺩﻥ،

ﺍﻧــﺘـﻘـﺎﻡ ﻧﯿـﺴﺖ،

ﺑﻠﮑﻪ ﺍﯾﻦ ﺍﺳﺖ ﮐﻪ ﺑﮕﺬﺍﺭﯾﻢ ﻫﻤﻪ ﭼﯿﺰ ﺑﻪ ﺷﯿﻮﮤ ﺧﻮﺩ ﻭ ﺩﺭ

ﺯﻣـــﺎﻥ ﺧــﻮﺩ ﻣـﻌـﻠـﻮﻡ ﮔــﺮﺩﺩ .

ﺩﺭ ﻧﻬﺎﯾﺖ ﺁﻧـﭽﻪ ﻣﻬﻢ ﺍﺳﺖ ﻧـﻪ ﻓﺼﻞ ﺍﻭﻝ،

ﺑﻠﮑﻪ ﻓﺼﻞ ﺁﺧﺮ ﺯﻧﺪﮔﯿﻤﺎﻥ ﺍﺳﺖ ﮐﻪ ﻧﺸﺎﻥ ﻣﯿﺪﻫﺪ ﻣﺴﯿﺮ ﺭﺍ

ﭼــﮕــﻮﻧــﻪ ﭘـﯿـﻤـﻮﺩﻩ ﺑــﻮﺩﯾــﻢ .

ﭘـﺲ ﻫــﻤــﻮﺍﺭﻩ ﺑـﺨـﻨﺪﯾــم

ﺑـــﺒــﺨــﺸـﯿــم

ﺍﻋـﺘـﻘـﺎﺩ ﺩﺍﺷـﺘـﻪ ﺑـﺎﺷﯿـم

ﻋــﺸـﻖ ﺑـﻮﺭﺯﯾـــم.

DUYĞU بازدید : 2195 پنجشنبه 06 آذر 1393 نظرات (78)

 

مــن عــاشق امــروزم...


دیروز را که نمیتوانم جان دوباره ببخشم


برای همیشه دیروزم گذشته است، تمام شده است


 همه ناکامیها،شادیها،پیروزیهای دیروزم از بین رفته اند


 چه ناتوانم که نمی توانم به دیروزم برگردم


رفت که رفت همه ی گذشته ام، اما امیدی هست


از دیروزم درس می گیرم، تا امروزم را بسازم


مــن عــاشق امــروزم...


امروز،همین حالا،این لحظه، نمیگذارم فردا نگرانم کند


شاید هیچ وقت فردایی نداشته باشم


شادیها، موفقیتها،لبخندهای فردا نباید ذوق زده ام کند


مشکلات، نا امیدیها و اشکهای فردا که از راه نرسیده تا نگرانش شوم


مــن عـاشق امــروزم...


تنها هدیه خداوند... امروز بهترین لباسم را میپوشم


بهترین عطرم را میزنم...


 تا فرصت دارم هر چه دوستت دارم نگفته دارم خرج میکنم؛


حتما برای عزیزانم گل میخرم


کتابهای نخوانده ام را می خوانم


برای دیدن رنگین کمان ﺧﻮﺑﻲ ﻫﺎ عجله میکنم


از بوییدن گلها خود را سر مست میکنم


بهترین خویشتن خویش را عرضه میکنم


والاترین اخلاقم،استعدادم،شکوهم...


 مـن عــاشق امــروزم...


 

چقدر کار برای امروز دارم، باید امروزم را زندگی کنم...


DUYĞU بازدید : 2352 چهارشنبه 14 آبان 1393 نظرات (70)

 

 مــاهیمون هــی مـی خواست یــه چــیزی بـهم بــگه .

 

 تـا دهنشو وا می کرد، آب مـی رفت تـو دهنـش نمی تونست بـگه .

 

دســت کـــردم تــــو آکــواریــوم درش آوردم .

 

شروع کـــرد از خــــوشحالی بـــالا پـــایین پــریـدن .

 

دلـــم نیــومد دوبـــاره بنـدازمش اون تـــو .

 

اینقده بـــالا پــایین پرید خســته شد خــوابیـــد .

 

دیـــدم بــهترین مــوقعه تــا خــوابـه دوبـاره بنـدازمش تـو آب.

 

ولــی الان چـند سـاعته ، بیدار نــشده  یعــنی فــکرکــنم

 

بیدار شده ، دیده انداختمش اون تو قهر کرده خودشو زده به خــواب !!!

 

ایــن داسـتان رفـتار بعضی از آدم هـایی است کــه کنارمــونند،

 

دوستشون داریــم و دوستـمون دارنـد ولـی مــا رونمی فــهمـند

 

 و فقط تــو دنیای خودشون دارند بهترین رفتار را با ما  می کنند...

 

 

DUYĞU بازدید : 304 سه شنبه 20 اسفند 1392 نظرات (3)

 

ماه من غصه چرا؟؟؟

 

تو مرا داری و من هر شب وروز

 

آرزویم همه خوشبختی توست...

 

ماه من دل به غم دادن و از یاس سخن ها گفتن

 

کار آنهائی نیست که خدا را دارند...

 

ماه من غم واندوه اگر هم روزی،مثل باران بارید.

 

یا دل شیشه ای ات،از لب پنجره عشق،زمین خورد و شکست!

 

با نگاهت به خدا چتر شادی وا کن...

 

و بگو با دل خود،که خدا هست،خدا هست!

 

او همانی ست که در تارترین لحظه ی شب،راه نورانی امید نشانم میداد...

 

ماه من غصه اگر هست،بگو تا باشد !

 

معنی خوشبختی،بودن اندوه است...!

 

ولی از یاد مبر؛

 

پشت هر کوه بلند سبزه زاری است پر از یاد خدا

 

و در آن باز کسی می خواند؛که خدا هست،خدا هست

 

و چرا غصه؟!چرا؟!

 

 

انسانیت به دین و مذهب نیست

 

هر دو زیر یک آسمانیم

 

DUYĞU بازدید : 328 پنجشنبه 17 بهمن 1392 نظرات (4)

 

INTERVIWITH GOD
 
گفتگو با خدا

 I dreamed I had an interview with god.

 
خواب دیدم .در خواب با خدا گفتگویی داشتم 

 God asked

خدا گفت 


So you would like to interview me

 
پس می خواهی با من گفتگو کنی؟

 I said ,If you have the time

 
گفتم اگر وقت داشته باشید

 God smiled

 
خدا لبخند زد

 My time is eternity

 
وقت من ابدی است

 What questions do you have in mind for me

 
چه سوالاتی در ذهن داری که می خواهی از من بپرسی؟

 What surprises you most about human kind

 
چه چیز بیش از همه شما را در مورد انسان متعجب می کند؟

 God answered

خدا پاسخ داد

 That they get bored with child hood

 
این که آنها از بودن در دوران کودکی ملول می شوند،

 They rush to grow up and then ,

 
عجله دارند زودتر بزرگ شوند و بعد،

 long to be children again

 
حسرت دوران کودکی را می خورند

 That they lose their health to make money

 
اینکه سلامتشان را صرف به دست آوردن پول می کنند ،

 and then

 
و بعد

 lose their money to restore their health

 
پولشان را خرج حفظ سلامتی می کنند

 That by thinking anxiously about the future

 
اینکه با نگرانی نسبت به آینده

 They forget the present ,

 
 زمان حال را فراموش می کنند

 such that they live in nether the present

 
آنچنان که دیگر نه در حال زندگی می کنند ،

 And not the future

 
نه در آینده

 That they live as if they will never die

 
این که چنان زندگی می کنند که گویی ، نخواهند مرد

 and die as if they had never lived

 
وآنچنان می میرند که گویی هرگز نبوده اند

 God's hand took mine and

 
خداوند دستهای مرا در دست گرفت

 we were silent for a while

 
و مدتی هر دو ساکت ماندیم

 And then I asked

 
بعد پرسیدم

 As the creator of people

 
به عنوان خالق انسانها

 What are some of life lessons you want them to learn

 
می خواهید آنها چه درسهایی از زندگی را یاد بگیرند ؟

 God replied , with a smile

  :
خداوند با لبخند پاسخ داد 

 To learn they can not make any one love them

 
یاد بگیرند که نمی توان دیگران را مجبور به دوست داشتن

خودکرد
 but they can do is let themselves be loved

 
اما می توان محبوب دیگران شد

 T o learn that it is not good to compare themselves
 to others

 
یاد بگیرند که خوب نیست خود را با دیگران مقایسه کنند

 To learn that a rich person is not one who has the
 most

 
یاد بگیرند که ثروتمند کسی نیست که دارایی بیشتری دارد

 but is one who needs the least

 
بلکه کسی است که نیاز کمتری دارد

 To learn that it takes only a few seconds to open
 profound wounds in persons we love

 
یاد بگیرند که ظرف چند ثانیه می توانیم زخمی عمیق، در دل
 کسانی که دوستشان داریم ایجاد کنیم،

 , and it takes many years to heal them

 
ولی سالها وقت لازم خواهد بود تا آن زخم التیام یابد

 To learn to forgive by practicing for giveness

 
با بخشیدن، بخشش یاد بگیرند

 T o learn that there are persons who love them
 dearly

 
یاد بگیرند کسانی هستند که آنها را عمیقا دوست دارند

 But simly do not know how to express or show
 their feelings

 
اما بلد نیستند احساسشان را ابراز کنند یا نشان دهند

 T o learn that two people can look at the same
 thing

 
یاد بگیرند که می شود دو نفر به یک موضوع واحد نگاه کنند،

 and see it differently

 
اما آن را متفاوت ببینند

 To learn that it is not always enough that they be
 forgiven by others

 
یاد بگیرند که همیشه کافی نیست دیگران آنها را ببخشند

 The must forgive themselves

 
بلکه خودشان هم باید خود را ببخشند

 And to learn that I am here

 
و یاد بگیرند که من اینجا هستم

 ALWAYS

 
همیشه

 

 

DUYĞU بازدید : 270 چهارشنبه 27 شهریور 1392 نظرات (6)

 

        روزی پسر کوچکی از مادرش پرسید:چرا گریه میکنی؟

     مادرش گفت:چون من زن هستم.

     پسر بچه گفت :من نمیفهمم.مادر گفت :تو هیچ گاه نخواهی فهمید.

      بعد ها پسر کوچک از پدرش پرسید که چرا مادر بی دلیل گریه می کند؟

     پدر تنها توانست به او بگوید :تمام زنان دنیا برای "هیچ چیز"گریه می کنند.

     پسر کوچک بزرگ شد و به یک مرد تبدیل شد ولی هنوز نمی دانست  که

     چرا زنها بی دلیل گریه می کنند .بالاخره سوالش را برای خدا مطرح کرد

      و مطمئن بود که خدا جواب را میداند.

            او از خدا پرسید:

اطلاعات کاربری
  • فراموشی رمز عبور؟
  • آمار سایت
  • کل مطالب : 141
  • کل نظرات : 4406
  • افراد آنلاین : 1
  • تعداد اعضا : 17
  • آی پی امروز : 15
  • آی پی دیروز : 16
  • بازدید امروز : 202
  • باردید دیروز : 17
  • گوگل امروز : 0
  • گوگل دیروز : 1
  • بازدید هفته : 408
  • بازدید ماه : 2,009
  • بازدید سال : 19,634
  • بازدید کلی : 424,277
  • ↘↙
    آدرس وبلاگ دیگرم
    در صورت تمایل دیدن فرمایید.